سرزنش ... (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن آه این منم ای آینه! کم سرزنشم کن آن روز که من دل به سر زلف تو بستم دل سرزنشم کرد، تو هم سرزنشم کن ای حسرت عمری که به هر حال هدر شد در بیش و کم شادی و غم سرزنشم کن...
View Articleتهمت آبرو ... (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی کو رفیق راز داری؟ کو دل پرطاقتی؟ شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد غنچهای در باغ پرپر شد...
View Articleچهار آینه ... (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بار تسبیح تو ای شیخ رسیدهست به تکرار سنگی سر خود را به سر سنگ دگر زد صد مرتبه بردار سر از سجده و بگذار از فلسفه تا سفسطه یک عمر دویدم آخر نه به اقرار رسیدم نه به...
View Articleسربسته ... (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
ماه خندید به کوتاهی شور و شعفم دست بردم به تمنا و نیامد به کفم کشش ساحل اگر هست، چرا کوشش موج؟ جذبهی دیدن تو میکشد از هر طرفم راه تردید مسیر گذر عاشق نیست چه کنم با چه کنمهای دل بی هدفم؟...
View Articleپزواک ... (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
بستن زلف رها سنگدلی میخواهد دل شکستن همهجا سنگدلی میخواهد چون دلت حال مرا دید نپرسید چرا عشق بیچونوچرا سنگدلی میخواهد تو هم ای بخت، ملامتگر ما باش، ولی سرزنش کردن ما سنگدلی میخواهد کوه...
View Articleآن چشم آهو ... (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
دین راهگشا بود و تو گمگشتهی دینی تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی آهو نگران است، بزن تیر خطا را صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟ اینقدر میاندیش به دریا شدن ای رود هرجا بروی باز گرفتار زمینی...
View Articleحلقه ی دوزخ ... (غزلی از فاضل نطری / آن ها)
اگر چون رود میخواهد که با دریا بیامیزد بگو چون چشمه بر زانو گذارد دست و برخیزد به حرف دوستان از دست من دامن مکش هرچند به ساحل گفتهاند از صحبت دریا بپرهیزد چه بیم از دیگران؟ در چشم مردم بوسه...
View Articleکمترین فایده ی عشق (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
راز این داغ نه در سجدهی طولانی ماست بوسهی اوست که چون مهر به پیشانی ماست شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار باز هم پنجرهای در دل سیمانی ماست موج با تجربهی صخره به دریا برگشت کمترین فایدهی عشق...
View Articleهمگی لیلی یک مجنونیم (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
ما نه سقراط، نه افلاطونیم منطق و فلسفهی اکنونیم هرچه همرنگ جماعت بشویم باز هم وصلهی ناهمگونیم از تماشای انار لب رود سیرچشمیم ولی دلخونیم من و آیینه به هم مجتاجیم من و آیینه به هم مدیونیم به...
View Articleآنی من و آنی او (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
شیداتر از این شدن چگونه؟ رسواتر از این شدن چگونه؟ بیهوده به سرمه چشم داری زیباتر از این شدم چگونه؟ من پلک به دیدن تو بستم بیناتر از این شدن چگونه؟ پنهان شده در تمام ذرات پیداتر از این شدن چگونه؟...
View Articleساده (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
پرشد آیینه از گل چینی آه از این جلوههای تزیینی گفته بودی چگونه میگریم به همین سادگی که میبینی سکهی زندگی دو رو دارد گاه غمگین و گاه غمگینی شاخههای همیشه بالایی ریشههای همیشه پایینی عاقبت...
View Articleقفس باز (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
ای زندگی بردار دست از امتحانم چیزی نه میدانم نه میخواهم بدانم دلسنگ یا دلتنگ، چون کوهی زمینگیر از آسمان دلخوش به یک رنگینکمانم کوتاهی عمر گل از بالانشینیست اکنون که میبینند خارم، در امانم...
View Articleافسانه (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی خون مرا دوباره به پیمانه میکنی ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو فردا دوباره موی که را شانه میکنی؟ گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن! باشد، ولی نصیحت دیوانه میکنی ای...
View Articleداستان (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟ گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر استداستانهایی که مردم از تو میگویند چیست؟ خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توستاین سر آشفته و...
View Articleدیوار به آیینه (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
از شوق تماشای شب چشم تو سرشارآیینه به دست آمدهام بر سر بازار هر غنچه به چشم من دلتنگ جز این نیستیادآوری خاطرهی بوسهی دیدار روزی که شکست آینه با گریه چه میگفت؟دیوار به آیینه و آیینه به دیوار! کشتم...
View Articleهست و نیست (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
چشم به قفل قفسی هست و نیستمژدهی فریادرسیهست و نیست میرسد و میگذرد زندگیآه که هر دم نفسی هست و نیست حسرت آزادیام از بند عشقاول و آخر هوسی هست و نیست مردهام و باز نفس میکشمبی تو در این خانه کسی هست...
View Articleخوشبخت (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
خوشبخت، یوسف به سفر رفتهی من استیار سراغ دگر رفتهی من است آینده و گذشتهی محتوم من یکیستتقدیر، خنجر به جگر رفتهی من است این چشمهای که بر سر خود میزند مدامفواره نیست، طاقت سر رفتهی من است مست و...
View Articleسر به مهر (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشترود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت هیچ وصلیبی جدایی نیست این را گفت و روددیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت هرکه ویران کرد ویران شد در این آتشسراهیزم اول پایهی...
View Articleکبوترانه (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
ما را کبوترانهوفادار کرده استآزاده کرده است و گرفتار کرده است بامتبلند باد که دلتنگیات مرااز هرچه هست غیر تو بیزار کرده است خوشبخت آن دلی که گناه نکرده رادر پیشگاه لطف تو اقرار کرده است تنها گناه ما...
View Articleصاحب اسم (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
از این به بعد من از دوست شر نخواهم دیدسفر به خیر تو را من دگر نخواهم دید دگر برای کسی درد دل نخواهم کرددگر ز دست خودم دردسر نخواهم دید به ریگ همسفر رودخانه میگفتماز این به بعد تو را همسفر نخواهم دید...
View Article
More Pages to Explore .....